خدا در صحاح اهل تسنن






«صحاح ستّه» (صحیح‏هاى ششگانه) شش کتاب روائى اهل سنّت است که عموم علماى اهل سنّت عموم روایات آنها را صحیح مى‏دانند مخصوصا دو کتاب أوّل ـ که نامشان مى‏آید و به صحیحین مشهورند ـ که آنها را مثل قرآن صحیح مى‏دانند. ما منکر صحیح بودن بعض از روایات آنها نیستیم امّا اینکه همه آنها صحیح باشد، این را منکریم.
از جمله دلایلى که براى ردّ اعتقاد آنها داریم تضادّ بعض روایات است، چه آنکه یقینا رسول خدا (صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم) مطالب ضدّ و نقیض نفرموده است پس باید گفت راویان اخبار یا عمدا به آن حضرت دروغ بستند یا از روى نادانى و یا فراموشى مطالبى را به عنوان احادیث نبوى نقل نموده‏اند.
در اینجا ناچاریم براى روشن شدن بعض اذهان توضیح دهیم که شیعه کتابى که ادّعا داشته باشد همه روایات آن صحیح است ندارد. حتّى کتب اربعه شیعه نیز خالى از روایات غیر صحیح نیست و لذا علماى این مکتب آنها را بررسى کرده و روایات غیر صحیح را کنار مى‏زنند. از این گذشته از آنجا که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام منتهاى تلاش خود را براى حفظ جان اقلیّت شیعه به‏ کار مى‏بردند، گاهى روایاتى موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند مى‏گفتند تا افرادى که به عنوان جاسوس‏هاى دربارى براى شناخت شیعیان در محضر ائمّه علیهم‏السلام حاضر مى‏شدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردى دیگر روایت حق را بیان مى‏کردند در حالى که ممکن است هر دو دسته روایت با سند صحیح نقل شده باشد. و این نیز یکى از علل اختلاف روایات مى‏باشد. البته آنان راههاى کلّى شناخت روایات حق را بیان فرمودند که یکى از آنها مخالف بودن با عقاید عامّه است بدین‏ معنى که اگر دو روایت به دست ما رسید که یکى موافق عامّه و دیگرى مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بى إشکال است حق با روایتى است که مخالف قول عامّه است. بنابراین، اگر در این نوشتار و به طور کلى سلسله بررسیهاى صحاح ستّه به اشکالاتى برمى‏خوریم که مشابه آن به روایات ما نیز وارد است علّت آن روشن باشد.
یکى دیگر از راههاى شناخت روایات صحیح از غیر صحیح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدین معنى که اگر دو روایت ، هر دو با سند صحیح به دست ما رسید که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داریم که آن را به دیوار بزنید.
۱. روایات صحاح، مخصوصا صحیحین که از نظر اهل سنّت «اصحّ الکتب بعد القرآن» یعنى صحیح‏ترین کتابها بعد از قرآن نامیده شده چنین نیست که همه روایات آن صحیح باشد.
۲. اگر قبول کنند که همه روایات آن صحیح است باید اوّلاً به اشکالاتى که مطرح مى‏شود پاسخ گویند و ثانیا قبول کنند آنانى را که اینان برایشان ارج و قرب قائلند زیر علامت سؤال بزرگى مى‏باشند.
۱. صحیح بخارى، تألیف: «محمد بن إسماعیل بخارى» متوفّاى ۲۵۶ هجرى، ۹ جزء در ۳ مجلّد، چاپ دار الجیل بیروت.
۲. صحیح مسلم، تألیف: «مسلم بن حجّاج نیشابورى» متوفّاى ۲۶۱ هجرى، ۵ جلد که جلد پنجم آن فهرست است. چاپ دار احیاء التراث العربى، بیروت.
۳. سنن ابن ماجه، تألیف: «حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن یزید قزوینى» متوفّاى ۲۷۵ هجرى، دو جلد.
۴. سنن ترمذی ، تألیف: «أبو عیسى محمّد بن عیسى بن سوره» متوفّاى ۲۷۹ هجرى، ۵ جلد.
۵. سنن أبی داود ، تألیف: «حافظ أبو داود سلیمان بن اشعث سیستانى» متوفّاى ۲۷۵ هجرى، ۴ جلد در دو مجلّد.
۶. سنن نَسائى ، تألیف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعیب بن علیّ نَسائى» متوفّاى ۳۰۳ هجرى، ۸ جلد در ۴ مجلد.
توضیح آنکه چهار کتاب اخیر، چاپ دار الفکر بیروت مى‏باشد.
از دانشمندان و محقّقین محترم تقاضا داریم با انتقادات و راهنماییهاى خود ما را مورد لطف خود قرار دهند.
از خداوند بزرگ خواهانیم که توفیق بررسیهاى سایر مطالب صحاح را عنایت فرموده و از درگاهش مسألت داریم که به ما و همه آنانکه در راه اعتلاى راه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام تلاش مى‏کنند اخلاص کامل مرحمت فرماید.
«سبحان اللّه عمّا یصفون»(۱)
خداى تعالى از هر چه وصفش کنند منزّه است.
شیعه، با پیروى از دستور پیامبر عظیم الشأن اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم که فرمود:
«انّى تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدى . أحدهما اعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض. وعترتى اهل بیتى ولن یتفرّقا حتّى یردا علىّ الحوض. فانظروا کیف تخلفونى فیه»،(۲) به اهل بیت آن بزرگوار تمسّک کرده و هرگز گمراه نمى‏شود و اگر همه فرقه‏هاى اسلامى دستور فوق را اجرا کرده و در اصول و فروع دین از راهنمایى‏ها و دستورات اهل بیت پاک پیامبرشان صلى‏الله‏علیه‏ و‏آله بهره مى‏جستند، هم وحدت مورد نظر شارع حفظ شده و هم در گمراهى قرار نمى‏گرفتند.
شیعه، همان‏گونه که فروع دین خود را در بست از ائمه اهل بیت علیهم‏السلام گرفته و بدون چون و چرا آن را مى‏پذیرد، در اصول دین نیز با استفاده از راهنمایى‏ها و استدلال‏هاى آن بزرگواران حقّ را از ناحقّ و صحیح را از ناصحیح تشخیص داده و از آنان جدا نمى‏شود.
اوّلین اصل از اصول اعتقادات توحید است، یعنى خدا را به یگانگى شناختن و او را از صفات مخلوقین منزّه دانستن و براى او همتا و شریکى قرار ندادن.
ائمّه اهل بیت علیهم‏السلام با بیان روشن خویش به ما آموختند که خدا جسم نیست تا دیده شود و هر چه که دیده شده و یا امکان دیده شدنش وجود داشته باشد مخلوق اوست بدین معنى که یا خداوند او را خلق کرده است و یا اثرى از مخلوق او مى‏باشد. او «برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» بوده و هرگز ـ حتّى با عقل مجرّد ـ قابل درک نیست. نه دست دارد و نه پا و نه انگشت. نه در مکان است و نه در زمان، که او خود آفریننده زمان و مکان است. نه مى‏خندد و نه مى‏گرید و نه از چیزى تعجّب مى‏کند. نه محدود به حدودى است. نه فوقى برایش تصوّر مى‏شود و نه تحتى. نه شب‏ها به پایین آمده و نه به خواب کسى مى‏آید. نه به چیزى جاهل است که باید به او آموخت و نه از علم او چیزى کم مى‏شود، چنانچه چیزى هم به آن افزوده نمى‏گردد.
با نگاهى به ابواب مختلف کتاب توحید از اصول کافی حقیقت امر در این اصل مهمّ اعتقادى ـ بلکه مهمّ‏ترین اصل آن ـ برایمان روشن مى‏شود.
به عنوان مثال، در باب نهم از آن کتاب (سى و دومین باب از اصول کافی) با عنوان: «باب فی ابطال الرّؤیه»، ۱۲ روایت نقل مى‏کند که در آنها مسأله دیده شدن خدا با صراحت رد شده است. ما در اینجا دومین روایت آن را مى‏آوریم تا نظر مبارک اهل بیت علیهم‏السلام براى جویندگان حقیقت روشن شود:
خلاصه ترجمه: رسول خدا( صلى‏الله‏ علیه ‏و‏آله ) فرمود: «من چیزى در میان شما باقى مى‏گذارم که اگر به آن چنگ زدید هرگز گمراه نمى‏شوید. یکى از آن دو از دیگرى بزرگتر است. کتاب خدا ـ ریسمانى که از آسمان به زمین کشیده شده، و عترتم ـ اهل بیتم ـ و این دو تا ابد از هم جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگرید که بعد از من با این دو (امانت) چه مى‏کنید
«صفوان بن یحیى مى‏گوید که أبو قرّه محدّث (از محدّثین اهل سنّت) از من خواست که از إمام رضا علیه‏السلام برایش اجازه بگیرم. چون حضرتش به او اجازه فرمودند سؤالاتى از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحید پرسید و گفت: برایمان روایت شده که خدا دیدن خود و سخن گفتن با خود را بین دو پیامبر تقسیم کرد. کلام و صحبت را به موسى علیه‏السلام و دیدن را به محمّد صلى‏الله‏علیه ‏و‏آله عطا کرد.(۳)
إمام رضا علیه‏السلام فرمود: پس چه کسى از جانب خدا براى جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ»(۴) و «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْما»(۵) و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَى‏ءٌ»(۶)؟ آیا او محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم نبود؟ گفت: آرى. فرمود: چگونه مى‏شود که مردى به مردم بگوید که من از جانب خدا آمدم و آن‏ها را به امر خدا به سوى خدا بخواند و بگوید که: «لا تدرکه الابصار» و «لا یحیطون به علما» و «لیس کمثله شى‏ء» آنگاه بگوید که من او را دیدم و به او احاطه علمى پیدا کردم و او به صورت بشر است؟ آیا حیا نمى‏کنید؟ بى‏دین‏ها هم نتوانستند به او این‏گونه إشکال کنند که از جانب خدا چیزى مى‏آورد آنگاه خلاف آن را مى‏گوید. أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: «ولقد رآه نزله أخرى»(۷) إمام رضا علیه‏السلام فرمود: دنباله این آیه معلوم مى‏کند که چه دید. مى‏فرماید: «ما کذب الفؤاد ما رأى»(۸) یعنى: قلب او آنچه را که چشمش دید دروغ نگفت. سپس بیان مى‏کند که آن حضرت چه دید. مى‏فرماید: «لقد رأى من آیات ربّه الکبرى»(۹) آیات خدا غیر خداست و خداوند مى‏فرماید: «ولا یحیطون به علما» وقتى چشم بتواند او را ببیند به او احاطه علمى و معرفت پیدا کرده است.
أبو قرّه گفت: پس تو روایات را تکذیب مى‏کنى؟ أبو الحسن علیه‏السلام فرمود: وقتى روایات، مخالف قرآن باشد آن را تکذیب مى‏کنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند این است که احاطه علمى به خدا ممکن نیست و هیچ چشمى او را درک نمى‏کند و چیزى شبیه او نیست
سألنى أبو قرّه المحدّث أن أدخله على أبی الحسن الرضا علیه‏السلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لى فدخل علیه فسأله عن الحلال والحرام و الأحکام حتّى بلغ سؤاله إلى التوحید فقال أبو قرّه: انّا روینا أنّ اللّه قسم الرؤیه والکلام بین النبیّین فقسم الکلام لموسى و لمحمّد الرؤیه، فقال أبو الحسن علیه‏السلام : فمن المبلّغ عن اللّه إلى الثقلین من الجنّ و الانس ؟ «لا تدرکه الأبصار، ولا یحیطون به علما، ولیس کمثله شى‏ء» أ لیس محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم قال: بلى، قال: کیف یجى‏ء رجل إلى الخلق جمیعا فیخبرهم أنّه جاء من عند اللّه وأنّه یدعوهم إلى اللّه بأمر اللّه، فیقول: «لا تدرکه الأبصار، ولا یحیطون به علما، ولیس کمثله شى‏ء» ثمّ یقول: أنا رأیته بعینى وأحطت به علما وهو على صوره البشر؟! أما تستحون؟ ما قدرت الزنادقه أن ترمیه بهذا أن یکون یأتى من عند اللّه بشى‏ء ثمّ یأتى بخلافه من وجه آخر. قال أبو قرّه: فانّه یقول: «ولقد رآه نزله أخرى» فقال أبو الحسن علیه‏السلام : انّ بعد هذه الآیه ما یدلّ على ما رأى حیث قال: «ما کذب الفؤاد ما رأى» یقول: ما کذب فؤاد محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ما رأت عیناه ثمّ أخبر بما رأى فقال: «لقد رأى من آیات ربّه الکبرى» فآیات اللّه غیر اللّه وقد قال اللّه: «ولا یحیطون به علما» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفه، فقال أبو قرّه: فتکذّب بالرّوایات ؟ فقال أبو الحسن علیه‏السلام : إذا کانت الرّوایات مخالفه للقرآن کذّبتها وما أجمع المسلمون علیه أنّه لا یحاط به علما ولا تدرکه الأبصار ولیس کمثله شى‏
این روایت و سایر روایات این باب، بر ردّ آنچه که از عامّه (اهل سنّت) در باب دیده شدن خداى متعال نقل شده است مى‏باشد حال روایات صحاح ستّه را مرورى کرده و آنها را بررسى مى‏نماییم.
۱. خدا دیده مى‏شود
اوّلین مطلبى که در این بررسى بدان توجّه مى‏دهیم این است که صاحبان صحاح ـ به استثناى نسائى ـ روایاتى نقل کرده‏اند که رسول خدا صلى‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود: «خداوند در آخرت دیده مى‏شود.(۱۰) ما این روایات را یک به یک بررسى کرده و از اهل انصاف قضاوت مى‏طلبیم:
حدیث أوّل: «روزى پیامبر اکرم صلى‏الله‏ علیه ‏و‏آله به ماه شب چهارده نگریست و فرمود: همان‏طور که شما این ماه را مى‏بینید به زودى پروردگارتان را بى‏هیچ مانع و مزاحمتى خواهید دید(۱۱)
لازم است در اینجا توضیحى را که در پاورقى ابن ماجه (ص ۶۳) در معناى «جهمیّه» نقل شده بیاوریم:
«محمد فؤاد عبد الباقى» که بر سنن ابن ماجه پاورقى زده است چنین مى‏نویسد:
«(الجهمیّه) هم الطائفه من المبتدعه، یخالفون اهل السنّه فی کثیر من الاصول کمسأله الرؤیه واثبات الصّفات. ینسبون إلى جهم بن صفوان من اهل الکوفه.
یعنى: اینان گروهى از بدعت‏گذارانند که با اهل سنّت در بسیارى از اصول، مانند رؤیت (یعنى دیدن خدا) و اثبات صفات (یعنى داشتن اعضاء و جوارح که به زودى متعرّض آن خواهیم شد)، مخالفت مى‏کنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالى کوفه مى‏باشند.
با دقت در این توضیح به دو مطلب مى‏توان پى برد:
أوّل ـ آنان که منکر رؤیت خدا و داشتن صفات مى‏باشند بدعت‏گذارند!
دوم ـ عقیده به رؤیت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!
د ـ سنن ترمذی ج ۴، ص ۵۹۲، کتاب صفه الجنّه، باب ما جاء فی رؤیه الربّ تبارک و تعالى (باب ۱۶)، ح ۲۵۵۱.
ه ـ سنن أبی داود، ج ۴، ص ۴ ـ ۲۳۳، کتاب السنّه، باب فی الرؤیه، ح ۴۷۲۹ و ۴۷۳۱.
متن یکى از احادیث صحیح بخارى چنین است: (وعلى هذه فقس ما سواها).
... عن جریر قال: کنّا عند النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم فنظر إلى القمر لیله ـ یعنى البدر ـ فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون فی رؤیته...
حدیث دوم: «روزى مردم از رسول خدا صلى‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم پرسیدند آیا ما پروردگارمان را روز قیامت مى‏بینیم؟ فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابرى مانع نباشد ضرر مى‏کنید؟ گفتند: نه، یا رسول اللّه! فرمود: آیا در دیدن خورشید که ابرى جلوى آن نباشد ضررى مى‏نمائید؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را مى‏بینید لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبیه دیدن خدا به دیدن ماه و خورشید، راه هرگونه توجیه را مى‏بندد که مثلاً بخواهند بگویند منظور از دیدن خدا، دیدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر این، اهل سنّت خود اینگونه روایات را به ظاهر خویش باقى گذاشته و راه هر گونه توجیه را بسته‏اند.
(بگذریم از اینکه در دیدن خورشید به ما ضرر مى‏رسد!).
اینگونه روایتها آنچنان شایع بود که مردم ـ و مخصوصا پیروان اهل بیت علیهم‏السلام ـ در هر عصرى به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقیقت امر را جویا مى‏شدند و آن بزرگواران با دلایل قرآنى و عقلى، حدیث دیده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنین اعتقادى برحذر مى‏نمودند. چنانچه از روایاتى که در کتب روائى شیعه موجود.
متن یکى از احادیث صحیح مسلم چنین است:
«انّ ناسا فی زمن رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم قالوا: یا رسول اللّه! هل نرى ربّنا یوم القیامه؟ قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم : نعم. قال: هل تضارّون فی رؤیه الشمس بالظهیره صحوا لیس معها سحاب؟ وهل تضارّون فی رؤیه القمر لیله البدر صحوا لیس فیها سحاب؟ قالوا: لا یا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون فی رؤیه اللّه تبارک و تعالى یوم القیامه إلاّ کما تضارّون فی رؤیه أحدهما...
سایر روایات نیز مشابه همان است که همگى دلالت مى‏کند که خدا در قیامت دیده مى‏شود.
است به خوبى این موضوع روشن مى‏شود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح دادیم.
اینک روایاتى دیگر از صحاح ستّه در همین زمینه:
«چون قیامت برپا شد مؤمنین دنبال کسى مى‏روند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم علیه‏السلام رفته و از او تقاضا مى‏کنند. او گناه خویش را یادآورى کرده و عذر مى‏خواهد و مى‏گوید به نزد نوح علیه‏السلام بروید آنها نزد حضرت نوح علیه‏السلام مى‏روند و همان تقاضا را از او مى‏نمایند او آنها را به إبراهیم علیه‏السلام ارجاع مى‏دهد و آن حضرت به موسى و او به عیسى علیهماالسلام (و هر کدام ـ غیر از حضرت عیسى علیه‏السلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت مى‏دانند!) تا آنکه نزد پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ‏وسلم مى‏روند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه مى‏گیرد و چون او را دید به سجده مى‏افتد...
این روایت نیز به خوبى مى‏رساند که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در آنجا که بود خدا را ندیده بود و چون نزد او رفت (که خواهیم گفت یعنى تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خویش بود!) او را دید!
آرى، وقتى اهل بیت پیامبر علیهم‏السلام ـ که رسول خدا صلى‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم سفارش اکید به پیروى از آنها نموده ـ خانه‏نشین شوند، نه تنها احکام خدا زیر پا مى‏رود و بدعت جاى سنّت را مى‏گیرد، بلکه خدا و صفات او نیز ملعبه بازیگران مى‏گردد.
لابدّ خوانندگان محترم از خود مى‏پرسند که مؤمنین چرا ابتدا نزد پیامبر خودشان نرفته و در خانه دیگران را کوبیدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر علیه‏السلام که از انبیاء اولوالعزم نبود؟ و چرا او و سایر انبیا ـ که مى‏دانستند اینان از مؤمنین و از پیروان پیامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پیامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهاى دیگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، یا جاعلان حدیث مى‏دانند!
ما در بررسى «پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم در صحاح» به خواست خدا، خواهیم خواند که از نظر بعض روایات آنها موسى و یونس و... مقامشان از پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم برتر است. چرا موسى علیه‏السلام شفاعت نکرد؟ چرا نامى از یونس علیه‏السلام نیست؟ و نیز خواهیم خواند که رسول گرامى اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم مأمور به اقتداء و پیروى از داود علیه‏السلام بود، چرا نامى‏از مقتداى آن حضرت نیست؟! گوئیا مردم در صحراى محشر وقتى حقایق را دیدند بطلان این روایات برایشان آشکار گردیده است ! (البته در آنجا بطلان بسیارى از روایات صحاح، برایشان آشکار خواهد شد و ما نیز در این بررسیها مى‏خواهیم ـ به خواست خدا ـ قبل از قیامت آن را آشکار کنیم).
«یجتمع المؤمنون یوم القیامه فیقولون لو استشفعنا إلى ربّنا، فیأتون آدم... فیقول لست هناکم ویذکر ذنبه فیستحى. ائتوا نوحا... فیأتونه فیقول لست هناکم ویذکر سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحى فیقول... فیقول ائتوا محمدا صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم ... فیأتونى فأنطلق حتّى أستأذن على ربّى فیؤذن فإذا رأیت ربّى وقعت ساجدا...

پی نوشت :

(۱) آیه ۹۱ از سوره مؤمنون و آیه ۱۵۹ از سوره صافّات.
(۲) سنن ترمذی، ج ۵، ص ۶۲۲، کتاب المناقب، باب مناقب اهل بیت النبى (صلّى اللّه علیه وسلم)، ح ۳۷۸۸.
(۳) سنن ترمذی، ج ۵، ص ۳۶۸، کتاب تفسیر القرآن، باب ۵۳، ومن سوره والنجم، ح ۳۲۷۸.
&laquo... انّ اللّه قسم رؤیته وکلامه بین محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم و موسى فکلّم موسى مرّتین و رآه محمّد صلى‏الله‏علیه‏و‏سلم مرّتین&raquo.
(۴) سوره انعام، آیه ۱۰۳، یعنى: چشم‏ها او را نمى‏بیند. (گفته‏اند اگر درک همراه بصر باشد به معناى دیدن با چشم است).
(۵) سوره طه، آیه ۱۱۰، یعنى: (نه تنها چشم نمى‏تواند او را ببیند) علم کسى (هم) نمى‏تواند او را بشناسد. (ممکن است انسان چیزى را نبیند ولى به خصوصیات آن عالم باشد و خدا از این جهت هم منزّه است که کسى بتواند به او احاطه علمى پیدا کند).
(۶) سوره شورى، آیه ۱۱، یعنى: هیچ چیزى مثل او نیست.
(۷) سوره نجم، آیه ۱۳، یعنى: یکبار دیگر او را دید.
(۸) همان، آیه ۱۱.
(۹) همان، آیه ۱۸، یعنى: همانا او مقدارى از آیات بزرگ خدا را مشاهده کرد.
(۱۰) اکثریّت قریب به اتفّاق علماى عامّه قائلند که خدا در قیامت دیده مى‏شود و عدّه‏اى نیز دیدن خدا در دنیا را هم ممکن مى‏دانند و حتّى مى‏گویند که عدّه‏اى خدا را در خواب دیدند. مضحک‏تر آنکه براى دیدن خدا در خواب، نمازى نیز با کیفیّتى مخصوص بیان کردند!
(۱۱) الف ـ صحیح بخارى، ج ۱، ص ۱۴۵، باب مواقیت الصلاه وفضلها، باب فضل صلاه العصر و نیز ص ۱۵۰، باب فضل صلاه الفجر، وج ۶، ص ۱۷۳، تفسیر سوره ق، و ج ۹، ص ۱۵۶، کتاب التوحید، باب وکان عرشه على الماء.
ب ـ صحیح مسلم، ج ۱، ص ۴۳۹ و ۴۴۰، کتاب المساجد ومواضع الصلاه، باب ۳۷، ح ۲۱۱ و ۲۱۲.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۶۳ و ۶۴، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّه (باب ۱۳)، ح ۱۷۷ و ۱۷۸، وج ۲ ص ۱۴۵۱، کتاب الزهد، باب ۳۹، (آخرین باب از سنن)، در ضمن حدیثى طولانى به شماره ۴۳۳۶.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین